|
|
ازجغرافیا که گذشت
تاریخ چرک ما را
پاک دوباره نوشت
و سال های انتظار را
منقرض کرد.
سلامش مرطوب بود
و تقویم ما را
که به انگشت تشنه بود
مثل ساعت نخست شبنم کرد.
او
که بی باک تر از ترس ما بود
فرسودگی ما را ورق زد
بی ترس
ازگرد شدن ٬ ریخته شدن
بی هراس
از غبار شدن ٬از هم دور شدن .
آنگاه
که دوباره خوانده شدیم
چقدر تازه شدیم
وهر بار که خندیدیم
انگار
چه تازه خندیدیم.
شب دایره میشدیم
دور هم
و برای هم
ادای ماه را در می آوردیم.
قصه ها را از تنور
بیرون میکشیدیم
و عریان ٬نشسته روبه روی هم
تکه های قصه های هم را
از یکی نبود تا دوتا بود
می چشیدیم و به سر میرسیدیم.
دایره های ما و ماه
تنگ تر میشد
و مرکزی که مردمک ما بود
باماه چشم های هم
چه گرم میگرفت.
***
اگر
دانه های ساعت شنی را
بی زمان میشمردیم.
اگر صدای ثانیه ها را
اگر دانه دانه ی ستاره ها را
از حفظ می خواندیم.
اگر بلور بلور برف ها را
آب ناشده می فهمیدیم
میدانستیم
خداحافظی٬به کی می رسد
و چشمک رفتن هر کدام
سلام دوباره
به آمدن کی از کدام ماست.
آنگاه
میدانستیم
یکی دوقطره روی گونه ها
از باران ابر هردوی ماست.
سیدمهردادضیایی-آخرین بازنویسی تابستان ۱۳۸۷
نظرات شما عزیزان:
|
یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:,
|
|
|
|
|